تناقض آیات و روایات درباره غمگین یا شاد بودن مومن
پرسش :
راه جمعِ تناقض و تضادّ بین آیات قرآن و روایات در رابطه با «غمگین» یا «شاد» بودن مومن، چیست؟
پاسخ :
از بعضى از آیات استفاده مى شود که متقیان و اولیاء خدا غم و غصه اى ندارند، «اَلَا اِنَّ اَولِیَاءَ اللهِ لَاخَوفٌ عَلَیهِمِ وَ لَا هُم یَحزَنُونَ»؛ (آگاه باشید که دوستان خدا، نه خوفى و نه حزنى بر آنها مستولى مى شود).
علماء ترس و خوف را درباره آینده، و غم و غصه را نسبت به گذشته مى دانند، یعنى ترس و خوفى نسبت به حوادث آینده ندارند و از طرفى هم چون چیزى را تاکنون از دست نداده اند، محزون نیستند.
در آیه دیگر دارد که: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لَاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(1)؛ (کسانى که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نازل مى شود بر آنها ملائکه به اینکه خوف نکنید و محزون نگردید و بشارت باد شما را به بهشتى که وعده داده شده بودید) و در حالى که مولاى متقیان یکى از صفات پرهیزکاران را در خطبه متقین، حزن قلبى «قُلُوبُهُم مَحزُونَه» شمرده است، در روایتى هم آمده: «اَلمُؤمِنُ بُشْرُهُ فِى وَجْهِهِ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ»(2)؛ (مؤمن سُرورش در صورتش و حُزن او در قلبش مى باشد) این کلام گویاى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها است.
امام صادق(علیه السلام) هم فرموده اند: «اَلحُزنُ مِن شِعَارِ العَارِفِینَ»(3)؛ (حُزن و اندوه علامت اهل معرفت است) شعار لباسى است که زیر مى پوشند، و با موى بدن در تماس است، و دثار لباس روئین است، وقتى مى گویند فلان چیز شعار ما است یعنى به تن ما چسبیده است. در کلام امام صادق(علیه السلام) هم معنى چنین است که حزن به آنها چسبیده و با آنها مأنوس است. حضرت در دنباله کلمات خود چنین مى فرمایند: «وَ لَو حَجِبَ الحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ العَارِفِینَ سَاعَةٌ لَاستَغَاثُوا وَ لَو وُضِعَ فِى قُلُوبِ غَیرِهِم لَاسْتَنکِرُوهُ»(4)؛ (اگر به اندازه ساعتی[مراد از ساعت، زمان کوتاهى است] حزن از دل هاى اهل معرفت رخت بربندد، استغاثه مى کنند و اگر این حزن در دلهاى غیر آنها قرار داده شود استنکار مى کنند [محزون بودن خود را انکار مى کنند]). پس عارفان و مؤمنان داراى حزن هستند، حزنى که برای آنها به صورت شعار درآمده است.
این تعارض، ابتدائى است و وجه جمع بین این دو دسته از آیات و روایات این است که سرچشمه غم مختلف است، غمى است که به دل عارفان عارض نمى شود، و غمى هم هست که هرگز از آنها جدا نمى شود. شعراء درباره غم عشق مسائل زیادى دارند که از بارزترین غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه این غم ربطى به عشق خدا و وصل او دارد، غمى معنوى و روحانى است، غمى نشأت گرفته از محبت خدا است.
بنابراین سرچشمه غم عارفان و پرهیزکاران از این قبیل است:
1. مقصّر دانستن خود در پیشگاه الهى؛ و اینکه از عهده تکالیف الهى برنیامده اند و آن طورى که باید طاعت و فرمانبردارى خدا را نکرده اند و همین احساس است که همانند امام چهارم(علیه السلام) که از کثرت عبادت ملقّب به زین العابدین است) را وادار مى کند که در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنین بگوید: «چه کسى بد حالتر از من است، اگر با این حالت به قبر منتقل شوم، قبرى که آن را براى خوابیدن مهیا نکرده ام و آن را با عمل صالح فرش نکرده ام؛ چرا نگریم در حالى که نمى دانم مسیر من به چه طرف است؟ و مى بینم نفس با من خدعه مى کند و روزگارم با من مکّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده؛ چرا نگریم؟ مى گریم براى خروج نفس و جانم، مى گریم براى تاریکى قبرم، مى گریم براى تنگى لحدم، مى گریم براى سؤال منکر و نکیر [دو فرشته اى که در قبر، مسئول سؤال از من هستند]، مى گریم براى خارج شدن از قبرم، در حالى که برهنه و ذلیل و حمل کننده سنگینى بار اعمالم بر پشتم هستم...».
2. عدم هدایت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل؛ عارف و پرهیزکار چنان تربیت شده که گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمى داند، از مصادیق بارز این غمخواران، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بودند. آن حضرت آشکارا مشاهده مى کند که بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبینند و از این رو اندوه مى خورد، چرا چنین نباشد؟! وقتى مى بیند انسان هائى که مى توانند به قله بلند حقیقت راه یابند، ره افسانه مى زنند؛ چرا محزون نشود وقتى مى بیند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مى اندازند؟ کار به جایى مى رسد که خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مى شود: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّایَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»(5)؛ (شاید تو [اى رسول ما] نفس خود را هلاک کنى از اینکه خلق ایمان نمى آورند و هدایت نمى شوند).
3. فرو رفتن مردم در ناراحتى ها و مکروهات و شدائد زندگى؛ اهل عرفان و تقوى از دیدن مردم در این وضع رنج مى برند، از اینکه خود در آسایش و مردم در زحمت هستند، اندوهناکند، و لااقل اگر کارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در این امور شریک و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مى دهند و بلکه پایین تر. مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنیف انصارى که از طرف حضرت، حاکم بصره بود، چنین مى نویسند: «أَأقْنَعُ مِن نَفْسِى بِاَنْ یُقَالَ اَمِیرُالمُؤمِنِینَ وَ لَا اُشَارِکُهُم فِى مَکَارِهِ الدَّهرِ؟ أَو أَکُونَ أَسْوَةً لَهُم فِى جَشُوبَةِ العِیْشِ»(6)؛ (آیا به همین قانع شوم که گفته شود: من امیرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختى هاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخی هاى زندگى نباشم؟! اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز این گندم، و بافته هاى این ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم. اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعام هاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد، آیا من با شکم سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکم هاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشد؟ آیا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
و حَسْبُک داءً أَنْ تَبِیْتَ(7) بِبَطْنَةَ *** وَ حَوْلُکَ اَکبادُ تَحِنُ إِلَى الْقَدِّ
این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در حالى که در اطراف تو شکم هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند).
پینوشتها:
(1). سوره فصّلت، آیه 31.
(2). نهج البلاغة، شریف رضى، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صبحی صالح، هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ: اول، ص 533، حکمت [339] 333؛ در غرر الحکم و درر الکلم، تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، محقق / مصحح: رجائى، سید مهدى، دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410 قمری، چاپ: دوم، ص 224، حکمت 78 از على(علیه السلام) هم آمده: «اِنَّ بُشرَ الْمُؤمِنِ فِى وَجْهِهِ وَ قُوَّتَه فِى دِینِهِ وَ حُزنُهُ فِى قَلبِهِ»؛ میزان الحکمة، ری شهری، محمد، تحقیق: دار الحدیث، دار الحدیث، 1416 قمری، چاپ: اول، ج 1، ص 262.
(3). مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، امام صادق(ع)، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 قمری، چاپ اول، ص 187، (الباب التاسع و الثمانون فی الحزن)، لازم به ذکر است که اساس عرفان اسلامى، کتاب و سنت و روایات و سیره معصومین(ع) است و اصولا باید گفت اسلام براساس عرفان بنا شده است لکن گاهى اشتباهاتى رخ داده و عرفان اصیل با عرفان قلابى خلط شده، از عرفان هاى وارداتى عرفان اهل تصوف است، جا دارد در اینجا به ریشه سخنان اینان و تاریخچه تصوف نظرى اجمالى بیفکنیم اصول و ریشه گفتار این جمعیت را چنانکه استاد در کتاب «جلوه حق» آورده اند، مى توان در چهار چیز خلاصه کرد. الف ـ دستوراتى که از مؤسسین این مسلک «هندوها، یا شامیها یا غیر آنها» دست به دست به آنها رسیده است. ب ـ قسمتى از مطالب و معارف یونان قدیم که پس از ترجمه کتب آنها به زبان عربى و نشر آن در میان مسلمین به آن ممزوج شده است. از سرجان ملکم انگلیسى نقل شده که در کتاب تاریخ معروف خود مى نویسد: «اعاظم این سلسله [صوفیه] با اقوال ارسطو و افلاطون آشنائى تمام دارند، و در کتب معروف ایشان نقل قول افلاطون بسیار است، تا آنجا که مى گوید: اگر شرح حال و آراء فیثاغورث به فارسى ترجمه شود بعینه شرح حال و عقاید یکى از اولیاء صوفیه به خرج خواهد رفت، افسانه دخول وى در اسرار الوهیت و استغراق وى در افکار و خوارق عادت و مَیَلان کلى خاطر او به موسیقى، و وضع آموختنش مریدان را و تحمل مشاقى که کرد و نوعى که فوتش اتفاق افتاد همه بدون کم و بیش شرح حال یکى از اعاظم متصوفه است». این سخن اگر چه درباره هر کدام از متصوفه و هر کدام از حکماء یونان صادق نیست؛ ولى بطور اجمال آمیزش افکار یونانیان را به عقائد صوفیه تأیید مى کند، مخصوصاً فلسفه اشراق ارتباط و تناسب بیشترى با افکار آنها دارد. ج ـ یک رشته ذوقیات و شعریات که به مرور زمان از طرف صاحبان ذوق شعرى و عرفانى اختراع و با دو قسمت سابق آمیخته شده است، و به همین جهت است که بسیارى اوقات مدرک پاره اى از سخنان ایشان فقط یک مطلب شعرى (به اصطلاح اهل منطق) و یا یک فرد شعر است. د ـ قسمت زیادى از معارف و حقایق اسلامى که تا حدى با اصول سه گانه سابقه نزدیک و یا قابل نزدیک کردن و تأویل کردن بوده است، روشن است که: در اثر این موضوع (یعنى گردآورى عقاید صوفیه از نقاط مختلف بسیارى اوقات تناقضاتى پیش مى آید که ناچار باید بوسیله تأویلات رفو شده و همین است که اصل «تأویل و توجیه» یا به تعبیر آنها «مغز و معنى» را یکى از پایه هاى تصوف اسلامى قرار داده است (جلوه حق بحثى پیرامون(صوفیگرى) در گذشته و حال، مکارم شیرازى، ناصر، نسل جوان، قم، 1384 شمسی، چاپ: سوم، ص 86،(ریشه سخنان صوفیه)).
(4). مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، امام صادق(ع)، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 قمری، چاپ: اول، ص 188، (الباب التاسع و الثمانون فی الحزن)؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 قمری، چاپ: دوم، ج 69، ص 70، باب 97 (الحزن)؛ میزان الحکمة، ری شهری، محمد، تحقیق: دار الحدیث، دار الحدیث، 1416 قمری، چاپ: اول، ج 2، ص 276.
(5). سوره شعرا، آیه 3.
(6). نهج البلاغة، شریف رضى، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صبحی صالح، هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ: اول، ص 418، نامه 45 (و من کتاب له ع إلى عثمان بن حنیف الأنصاری و کان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعی إلى ولیمة قوم من أهلها، فمضى إلیها – قوله).
(7). در نسخه اى (اَبیتَ) بجاى تَبیتَ دارد (رجوع شود به معجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، دشتی، محمد، محمدی، محمدکاظم، موسسه تحقیقاتی امیرالمومنین، قم، ۱۳۶۸شمسی، ص 315، (مادّه ب ى ت).
منبع: اخلاق اسلامى در نهج البلاغه، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: اکبر خادم الذاکرین، نسل جوان، قم، 1385 شمسی، چاپ: اول، ج 1، ص 265.
از بعضى از آیات استفاده مى شود که متقیان و اولیاء خدا غم و غصه اى ندارند، «اَلَا اِنَّ اَولِیَاءَ اللهِ لَاخَوفٌ عَلَیهِمِ وَ لَا هُم یَحزَنُونَ»؛ (آگاه باشید که دوستان خدا، نه خوفى و نه حزنى بر آنها مستولى مى شود).
علماء ترس و خوف را درباره آینده، و غم و غصه را نسبت به گذشته مى دانند، یعنى ترس و خوفى نسبت به حوادث آینده ندارند و از طرفى هم چون چیزى را تاکنون از دست نداده اند، محزون نیستند.
در آیه دیگر دارد که: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لَاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(1)؛ (کسانى که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نازل مى شود بر آنها ملائکه به اینکه خوف نکنید و محزون نگردید و بشارت باد شما را به بهشتى که وعده داده شده بودید) و در حالى که مولاى متقیان یکى از صفات پرهیزکاران را در خطبه متقین، حزن قلبى «قُلُوبُهُم مَحزُونَه» شمرده است، در روایتى هم آمده: «اَلمُؤمِنُ بُشْرُهُ فِى وَجْهِهِ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ»(2)؛ (مؤمن سُرورش در صورتش و حُزن او در قلبش مى باشد) این کلام گویاى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها است.
امام صادق(علیه السلام) هم فرموده اند: «اَلحُزنُ مِن شِعَارِ العَارِفِینَ»(3)؛ (حُزن و اندوه علامت اهل معرفت است) شعار لباسى است که زیر مى پوشند، و با موى بدن در تماس است، و دثار لباس روئین است، وقتى مى گویند فلان چیز شعار ما است یعنى به تن ما چسبیده است. در کلام امام صادق(علیه السلام) هم معنى چنین است که حزن به آنها چسبیده و با آنها مأنوس است. حضرت در دنباله کلمات خود چنین مى فرمایند: «وَ لَو حَجِبَ الحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ العَارِفِینَ سَاعَةٌ لَاستَغَاثُوا وَ لَو وُضِعَ فِى قُلُوبِ غَیرِهِم لَاسْتَنکِرُوهُ»(4)؛ (اگر به اندازه ساعتی[مراد از ساعت، زمان کوتاهى است] حزن از دل هاى اهل معرفت رخت بربندد، استغاثه مى کنند و اگر این حزن در دلهاى غیر آنها قرار داده شود استنکار مى کنند [محزون بودن خود را انکار مى کنند]). پس عارفان و مؤمنان داراى حزن هستند، حزنى که برای آنها به صورت شعار درآمده است.
این تعارض، ابتدائى است و وجه جمع بین این دو دسته از آیات و روایات این است که سرچشمه غم مختلف است، غمى است که به دل عارفان عارض نمى شود، و غمى هم هست که هرگز از آنها جدا نمى شود. شعراء درباره غم عشق مسائل زیادى دارند که از بارزترین غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه این غم ربطى به عشق خدا و وصل او دارد، غمى معنوى و روحانى است، غمى نشأت گرفته از محبت خدا است.
بنابراین سرچشمه غم عارفان و پرهیزکاران از این قبیل است:
1. مقصّر دانستن خود در پیشگاه الهى؛ و اینکه از عهده تکالیف الهى برنیامده اند و آن طورى که باید طاعت و فرمانبردارى خدا را نکرده اند و همین احساس است که همانند امام چهارم(علیه السلام) که از کثرت عبادت ملقّب به زین العابدین است) را وادار مى کند که در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنین بگوید: «چه کسى بد حالتر از من است، اگر با این حالت به قبر منتقل شوم، قبرى که آن را براى خوابیدن مهیا نکرده ام و آن را با عمل صالح فرش نکرده ام؛ چرا نگریم در حالى که نمى دانم مسیر من به چه طرف است؟ و مى بینم نفس با من خدعه مى کند و روزگارم با من مکّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده؛ چرا نگریم؟ مى گریم براى خروج نفس و جانم، مى گریم براى تاریکى قبرم، مى گریم براى تنگى لحدم، مى گریم براى سؤال منکر و نکیر [دو فرشته اى که در قبر، مسئول سؤال از من هستند]، مى گریم براى خارج شدن از قبرم، در حالى که برهنه و ذلیل و حمل کننده سنگینى بار اعمالم بر پشتم هستم...».
2. عدم هدایت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل؛ عارف و پرهیزکار چنان تربیت شده که گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمى داند، از مصادیق بارز این غمخواران، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بودند. آن حضرت آشکارا مشاهده مى کند که بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبینند و از این رو اندوه مى خورد، چرا چنین نباشد؟! وقتى مى بیند انسان هائى که مى توانند به قله بلند حقیقت راه یابند، ره افسانه مى زنند؛ چرا محزون نشود وقتى مى بیند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مى اندازند؟ کار به جایى مى رسد که خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مى شود: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّایَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»(5)؛ (شاید تو [اى رسول ما] نفس خود را هلاک کنى از اینکه خلق ایمان نمى آورند و هدایت نمى شوند).
3. فرو رفتن مردم در ناراحتى ها و مکروهات و شدائد زندگى؛ اهل عرفان و تقوى از دیدن مردم در این وضع رنج مى برند، از اینکه خود در آسایش و مردم در زحمت هستند، اندوهناکند، و لااقل اگر کارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در این امور شریک و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مى دهند و بلکه پایین تر. مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنیف انصارى که از طرف حضرت، حاکم بصره بود، چنین مى نویسند: «أَأقْنَعُ مِن نَفْسِى بِاَنْ یُقَالَ اَمِیرُالمُؤمِنِینَ وَ لَا اُشَارِکُهُم فِى مَکَارِهِ الدَّهرِ؟ أَو أَکُونَ أَسْوَةً لَهُم فِى جَشُوبَةِ العِیْشِ»(6)؛ (آیا به همین قانع شوم که گفته شود: من امیرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختى هاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخی هاى زندگى نباشم؟! اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز این گندم، و بافته هاى این ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم. اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعام هاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد، آیا من با شکم سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکم هاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشد؟ آیا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
و حَسْبُک داءً أَنْ تَبِیْتَ(7) بِبَطْنَةَ *** وَ حَوْلُکَ اَکبادُ تَحِنُ إِلَى الْقَدِّ
این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در حالى که در اطراف تو شکم هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند).
پینوشتها:
(1). سوره فصّلت، آیه 31.
(2). نهج البلاغة، شریف رضى، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صبحی صالح، هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ: اول، ص 533، حکمت [339] 333؛ در غرر الحکم و درر الکلم، تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، محقق / مصحح: رجائى، سید مهدى، دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410 قمری، چاپ: دوم، ص 224، حکمت 78 از على(علیه السلام) هم آمده: «اِنَّ بُشرَ الْمُؤمِنِ فِى وَجْهِهِ وَ قُوَّتَه فِى دِینِهِ وَ حُزنُهُ فِى قَلبِهِ»؛ میزان الحکمة، ری شهری، محمد، تحقیق: دار الحدیث، دار الحدیث، 1416 قمری، چاپ: اول، ج 1، ص 262.
(3). مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، امام صادق(ع)، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 قمری، چاپ اول، ص 187، (الباب التاسع و الثمانون فی الحزن)، لازم به ذکر است که اساس عرفان اسلامى، کتاب و سنت و روایات و سیره معصومین(ع) است و اصولا باید گفت اسلام براساس عرفان بنا شده است لکن گاهى اشتباهاتى رخ داده و عرفان اصیل با عرفان قلابى خلط شده، از عرفان هاى وارداتى عرفان اهل تصوف است، جا دارد در اینجا به ریشه سخنان اینان و تاریخچه تصوف نظرى اجمالى بیفکنیم اصول و ریشه گفتار این جمعیت را چنانکه استاد در کتاب «جلوه حق» آورده اند، مى توان در چهار چیز خلاصه کرد. الف ـ دستوراتى که از مؤسسین این مسلک «هندوها، یا شامیها یا غیر آنها» دست به دست به آنها رسیده است. ب ـ قسمتى از مطالب و معارف یونان قدیم که پس از ترجمه کتب آنها به زبان عربى و نشر آن در میان مسلمین به آن ممزوج شده است. از سرجان ملکم انگلیسى نقل شده که در کتاب تاریخ معروف خود مى نویسد: «اعاظم این سلسله [صوفیه] با اقوال ارسطو و افلاطون آشنائى تمام دارند، و در کتب معروف ایشان نقل قول افلاطون بسیار است، تا آنجا که مى گوید: اگر شرح حال و آراء فیثاغورث به فارسى ترجمه شود بعینه شرح حال و عقاید یکى از اولیاء صوفیه به خرج خواهد رفت، افسانه دخول وى در اسرار الوهیت و استغراق وى در افکار و خوارق عادت و مَیَلان کلى خاطر او به موسیقى، و وضع آموختنش مریدان را و تحمل مشاقى که کرد و نوعى که فوتش اتفاق افتاد همه بدون کم و بیش شرح حال یکى از اعاظم متصوفه است». این سخن اگر چه درباره هر کدام از متصوفه و هر کدام از حکماء یونان صادق نیست؛ ولى بطور اجمال آمیزش افکار یونانیان را به عقائد صوفیه تأیید مى کند، مخصوصاً فلسفه اشراق ارتباط و تناسب بیشترى با افکار آنها دارد. ج ـ یک رشته ذوقیات و شعریات که به مرور زمان از طرف صاحبان ذوق شعرى و عرفانى اختراع و با دو قسمت سابق آمیخته شده است، و به همین جهت است که بسیارى اوقات مدرک پاره اى از سخنان ایشان فقط یک مطلب شعرى (به اصطلاح اهل منطق) و یا یک فرد شعر است. د ـ قسمت زیادى از معارف و حقایق اسلامى که تا حدى با اصول سه گانه سابقه نزدیک و یا قابل نزدیک کردن و تأویل کردن بوده است، روشن است که: در اثر این موضوع (یعنى گردآورى عقاید صوفیه از نقاط مختلف بسیارى اوقات تناقضاتى پیش مى آید که ناچار باید بوسیله تأویلات رفو شده و همین است که اصل «تأویل و توجیه» یا به تعبیر آنها «مغز و معنى» را یکى از پایه هاى تصوف اسلامى قرار داده است (جلوه حق بحثى پیرامون(صوفیگرى) در گذشته و حال، مکارم شیرازى، ناصر، نسل جوان، قم، 1384 شمسی، چاپ: سوم، ص 86،(ریشه سخنان صوفیه)).
(4). مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، امام صادق(ع)، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 قمری، چاپ: اول، ص 188، (الباب التاسع و الثمانون فی الحزن)؛ بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 قمری، چاپ: دوم، ج 69، ص 70، باب 97 (الحزن)؛ میزان الحکمة، ری شهری، محمد، تحقیق: دار الحدیث، دار الحدیث، 1416 قمری، چاپ: اول، ج 2، ص 276.
(5). سوره شعرا، آیه 3.
(6). نهج البلاغة، شریف رضى، محمد بن حسین، محقق / مصحح: صبحی صالح، هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ: اول، ص 418، نامه 45 (و من کتاب له ع إلى عثمان بن حنیف الأنصاری و کان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعی إلى ولیمة قوم من أهلها، فمضى إلیها – قوله).
(7). در نسخه اى (اَبیتَ) بجاى تَبیتَ دارد (رجوع شود به معجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، دشتی، محمد، محمدی، محمدکاظم، موسسه تحقیقاتی امیرالمومنین، قم، ۱۳۶۸شمسی، ص 315، (مادّه ب ى ت).
منبع: اخلاق اسلامى در نهج البلاغه، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: اکبر خادم الذاکرین، نسل جوان، قم، 1385 شمسی، چاپ: اول، ج 1، ص 265.
پرسش و پاسخ مرتبط
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}